آزادنویسی در علوم انسانی؛ همه راهها به پژوهش ختم میشود
به گزارش گروه پژوهش خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزادنویسی به معنای نوشتن بدون فیلتر است. آزادنویسی صدای نویسنده را آزاد میکند و منجربه به خلاقیت هرچه بیشتر میشود. آزادنویسی نویسنده را از گرفتگی رها میکند و با برقراری ارتباط با ناخودآگاه او بسیاری از مشکلات ذهنی را در هنگام نوشتن حل میکند. اما این نوع از نوشتار چندان نتوانسته است راهی به روشهای پژوهشی علوم انسانی در زبان فارسی پیدا کند. روشهای کمی جریان غالب میدان پژوهشی کشور هستند و از روشهای کیفی هم تنها گفت و گو و مصاحبه توانسته است جایگاه مناسبی پیدا کند. جستارنویسی یکی از گونه های متاخری است که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است، به نظر میرسد که این روش نگارش بتواند مسیرهای تازهای در پژوهشهای علوم انسانی باز کند.
یاسمن خواجهای در جستاری با عنوان «روایتی فردی بر نوشتن آزاد در پژوهشهای علوم انسانی» مینویسد؛ معمولاً توضیحات اولیه را نمیخوانم، اغلب اوقات توضیحات اولیهای هم ندارم؛ اما این بار کمی فرق میکند. میخواهم تذکره کوتاهی نوشته باشم در وصف متنی که در ادامه میآید که نوشتاری است مستند و در لحظه نوشته شده، گونهای از نوشتن خودجوش که تقریباً بیهیچ مانع ذهنی ثبت شده است.
* توضیحات اولیه
این نویسنده اینگونه ادامه میدهد که ماجرا مربوط به کمی بیشتر از یک ماه است. چیزهایی از کلیت متن را به یاد دارم، اما هنوز به سراغ خواندنش و یا تصحیحش نرفتهام که احتمالا خیلی اندک باشد. با توجه به خاطرهای که از نگارشش دارم، توضیحات اولیه را مینویسم. یادم میآید که با همه ساختار مستندش، نوشتهام کمی بیسروته به نظرم میآمد و دو دل بودم که ارائهاش کنم. اما الان فکر میکنم که دقیقاً میتوانم از آن به مثابه «ماده اولیه» استفاده و خود یک ماه و چند روز پیشم را به چشم «مورد» مطالعه نگاه کنم.
آزادنویسی درواقع همان نوشتن خودجوش است که بیهیچ مانع ذهنی ثبت شده است
مدل نگاه خواجوی در مورد آخر به وقایع میتواند یک پایۀ پژوهشی باشد که دید او را به عنوان پژوهشگر تحلیل کند. این یکی ازمواهبی است که نوشتن آزاد را به عنوان یک سند نوشتاری، بهخصوص در علوم انسانی، ارزشمند میکند.
او مینویسد چندی پیش با پژوهشگر ارشدی از مؤسسۀ ماری کوری در علوم تجربی گپ میزدم و او از علاقهاش به جنبۀ زیباشناسی سلولها، با کمی حجب و حیا به عنوان انگیزه شخصیاش در پیشبرد پروژههایش سخن میگفت. همان جا بود که شروع به صحبت از اهمیت نوشتن و تفکر خالق درعلوم مختلف کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اهمیت این نوع نگاه چقدر در شکلگیری نگاه علمی پژوهشی و پیشرفت آن اهمیت دارد.
* از بالای ابرها
دشتی از ابر برقرار است. این جا آسمان. هواپیما به سمت جنوب پرواز میکند. راهی تونس هستم برای شرکت در جشنوارة تئاتر کارتاژ. خانم بغلدستیام نماز میخواند. نیت کرده بودم که این متن را در زمان پرواز بنویسم و به قولم به همکار و دوست عزیزم عمل کنم.
خواجوی مینویسد نگارش همچین متنی برای من نیاز به یک فضای امن دارد. حاال به خودم میگویم فضا چه قدر روحانی شده است. خانم بغلدستی دارد سوره بقره را از روی صفحۀ موبایلش میخواند.
مسئولیت نیفتادن هواپیما را به خانم بغلی واگذار کردم. این هم باید باقیمانده احساسی باشد که به من اطمینان میداد دعای مادر و مادربزرگم است که باعث میشود در کوچه پسکوچههای تهران نوجوانیام اتفاق بدی نیفتد
قبل از پرواز چند کلمهای حرف زده بودیم. او تونسی است و بسیار زیبا. باید بین پنجاه و پنج تا شصت سالش باشد. چشمان سبز زیبایی دارد که وقتی با لبخندش ترکیب میشود، دنیایی از آرامش میدهد. برای من که از هواپیما میترسم قوت قلبی است. با خودم میگویم فوق فوقش این دفعه درست به خود آسمان میروم و یاد تکانهای هواپیمای ماه پیش، به مقصد اسپانیا میافتم. طوفان یک طرف اروپا را گرفته بود و بخشی از فرودگاهها تعطیل شده بودند. به جای پاریس، در کلن آلمان فرود آمدیم و از آنجا با اتوبوس به پاریس رفتیم. سفر چند ساعته، یک روز طول کشید و انگار دروازهای باز کرد به تفکر و تنهایی نطلبیده.
او در ادامه مینویسد فکر میکنم برای همین است که تنها سفر کردن را دوست دارم. هواپیما وارد منطقۀ جوی ناآرام میشود، اما تصمیم میگیرم که مصمم به نوشتن ادامه دهم، از طرفی مسئولیت نیفتادن هواپیما را به خانم بغلی واگذار کنم. این هم باید باقیمانده احساسی باشد که به من اطمینان میداد دعای مادر و مادربزرگم است که باعث میشود در کوچه پسکوچههای تهران نوجوانیام اتفاق بدی نیفتد.
نور خورشید بعدازظهر که روی ابرها تابیده، انعکاس خیرهکنندهای دارد. کرکره پنجره را تا نیمه پایین میدهم و به این فکر میکنم به جای مقدمهچینی باید بروم سر اصل مطلب. اما اصل مطلب دقیقاً کجاست؟ حتی نمیدانم ترجمه درست مفهومی که قصد بیانش را دارم در فارسی چیست؟ نوشتن آلترناتیو یا نوشتن خالق در علوم انسانی؟
* رویارویی با آروزهای کودکی
خواجوی مینویسد پنج شش ساله که بودم میخواستم در آینده باستانشناس شوم. کمی بعد یا قبل یا حتی همزمان دوست داشتم مخترع باشم یا نویسنده. در بازیهای کوچه با بچههای همسایه، اسباببازیها را سر هم میکردیم تا اختراعی کرده باشیم. خاک باغچه را هم زیر و رو میکردم به امید یافتن ردی از اهرام مصر، اما در نهایت از هفت سالگی زحمت باستانشناسی و مخترع شدن را به لقایش بخشیدم و تصمیم گرفتم نویسندگی کنم.
او در ادامه با اشاره به این موضوع که هر روز مینوشته و میخوانده و آرزو داشته کتابخانهای بود که هیچ وقت کتابهای جدیدش تمام نشوند، مینویسد: فکر میکنم زیادی قوی آرزو کرده بودم، همین آرزو باعث میشود که امروز از رفتن به کتابخانهها و کتابفروشیها دچار استیصال شوم. این که هر روز صدها عنوان جدید به کتابها و طبیعتاً به نخواندههایم اضافه میشود، بار بزرگی برای ذهنم شده است. البته باید اعتراف کنم که این روزها اصلا آن قدری که دلم میخواهد فرصت خواندن هم ندارم و این باعت میشود که جلوی خود هشت نه سالهام خجالتزده باشم.
آرزویم داشتن کتابخانهای بود که هیچ وقت کتابهای جدیدش تمام نشوند. فکر میکنم زیادی قوی آرزو کرده بودم، همین آرزو باعث میشود که امروز از رفتن به کتابخانهها و کتابفروشیها دچار استیصال شوم
او مینویسد چند سال پیش خیلی اتفاقی به این نقطه رسیدم که امروز عضو رسمی پژوهشگاهی هستم که جمعی از تاریخدانان، باستانشناسان و مردمشناسان را گرد هم میآورد. گویی کودکیام دستهایم را گرفته و مرا این جا نشانده است. وقتی همکاران باستانشناس از باقیماندههای تمدن رم در شهر دانشگاهی مان، کلرمون فران میگویند، در ذهنم شانه بالا میاندازم که اشکالی ندارد که باستانشناس نشدم، چون به هر حال هیچ هرم مصری در شهرمان پیدا نشده است که من روی آن کار کنم و نظریه بدهم؛ اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود، چون حدس میزنم همین آرزوها، خیالپردازیها و همنشینیها در شکلگیری طرحهای پژوهشیام و مسیری که برای رسیدن به یک نتیجۀ علمی طی میکنم اثر کرده است.
* مانند رم، همه راهها به پژوهش ختم میشود
خواجوی در ادامه مینویسد؛ دراین ردیف هواپیما سه تا خانم هستیم. من کنار پنجره، خانم بغلی و خانم بغلی خانم بغلی که او هم تونسی است و باید پنجاه سالی داشته باشد. او بعد از این که کلی با موبایلش بازی کرد، مشغول نگارش متنی به فرانسه در موبایلش شد. مهماندار با ساندویچ پنیر و آب میوه از ما پذیرایی کرد و برای من که امیدم به سالادهای کوچک کنار غذای هواپیماست، شکست بزرگی بود. اما صحنە آخر صرف غذا برایم آن قدر حس خوبی داشت که دلخوری شکم را به فراموشی سپردم.
خواجوی توضیح میدهد که وقتی برای جمع کردن لیوان و باقیمانده بستۀ ساندویچ آمدند، خانم بغلی لیوان مرا گرفت که جمع کند، خانم بغلی او هم آشغالهای دو نفرمان را گرفت، لیوان روی لیوان و همه را به کیسه زبالە خانم مهماندار سپرد. گویی سفری بیمکان و بیزمان در مهمانیهای خانوادگی خاورمیانه کردم که پس از صرف غذا همه بشقابها را از هم میگیرند و میز یا سفره را خالی میکنند و همه چیز به طرفه العینی جمع میشود.
خواجوی در پایان مینویسد: یاد لبنان میافتم که حتی در رستوران لحظهای به بشقابهای خالی مهلت نمیدهند که روی میز باقی بماند، گویی پیشخدمتها مانند تکتیراندازی منتظر لحظە خالی شدن ظرف هستند، در حالی که برای سفارش یا آوردن غذا هیچ انگیزه خاصی از خودشان نشان نمیدهند. اما برعکس در فرانسه که هیچ کس عجلهای برای جمع کردن میز غذا ندارد و حتی در مواردی بردن سریع بشقابها پس از پایان غذا بیاحترامی تلقی میشود، دور انداختن ظرف غذای هواپیما هم بیشتر وظیفهای شخصی است.
انتهای پیام/